داستان کوتاه مرد فقیر

داستان مرد فقیر  Fun Club


مردی بسیار تنگدست و عیالوار روزی از فقر و تنگ دستی به ستوه امده بود تا اینکه زنش به او گفت :((تو باید به کار تجارت و فروش اجناس کمیاب بپردازی.))

مرد پذیرفت و شروع کرد به تجارت. پس از چندی بسیار ثروتمند شد به قدری که با سلطان برابری می کرد.یک روز به زنش گفت:((من می خواهم با دختر شاه ازدواج کنم.))

زنش ناراحت شد اما حرفی نزد.

پس از چندی مرد زن اولش را به کلی فراوش کرده بود و تمام وقتش را با زن دومش می گذراند.

تا این که...  ادامه مطلب ...

حکایت پادشاه

حکایت پندآموز پادشاه  Fun Club



روزی انگشت دست پادشاه قطع شد.وزیرش به او گفت حکمتی دارد.پادشاه عصبانی شد و او را به زندان انداخت.روز بعد پادشاه در جنگل اسیر گروهی سرخپوست شد که می خواستند او را قربانی کنند  ادامه مطلب ...