داستان کوتاه قضاوت

داستان قضاوت Fun Club



زنی برای صرف وقت در فرودگاه رفت یک مجله و یک بسته بسکویت خرید.رفت روی یک صندلی نشست و برای انتظار آمدن هواپیما شروع کرد به مجله خواندن.

سپس یک مرد امد کنار او نشست.زن شروع کرد به بسکویت خوردن.زن دست دراز کرد و یک بسکویت را برداشت و خورد.مرد هم بلافاصله یک بسکویت برداشت وخورد.

زن عصبانی شد و در دلش گفت:این مرد به چه جراتی بدون اجازه از بیسکویت های من می خورد؟ 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه مرد فقیر

داستان مرد فقیر  Fun Club


مردی بسیار تنگدست و عیالوار روزی از فقر و تنگ دستی به ستوه امده بود تا اینکه زنش به او گفت :((تو باید به کار تجارت و فروش اجناس کمیاب بپردازی.))

مرد پذیرفت و شروع کرد به تجارت. پس از چندی بسیار ثروتمند شد به قدری که با سلطان برابری می کرد.یک روز به زنش گفت:((من می خواهم با دختر شاه ازدواج کنم.))

زنش ناراحت شد اما حرفی نزد.

پس از چندی مرد زن اولش را به کلی فراوش کرده بود و تمام وقتش را با زن دومش می گذراند.

تا این که...  ادامه مطلب ...

حکایت کمک به دیگران

داستان کمک به دیگران Fun Club


موشی در خانه ی صاحب مزرعه تله موش دید! مرغ و گوسفند و گاو را خبر کرد.همه گفتند تله موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد!

چند روز بعد:ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید! 

ادامه مطلب ...

حکایت پادشاه

حکایت پندآموز پادشاه  Fun Club



روزی انگشت دست پادشاه قطع شد.وزیرش به او گفت حکمتی دارد.پادشاه عصبانی شد و او را به زندان انداخت.روز بعد پادشاه در جنگل اسیر گروهی سرخپوست شد که می خواستند او را قربانی کنند  ادامه مطلب ...