گنجینه خانه داری

نگه داری مواد غذایی| Fun Club


برنج 

  1. برای جلو گیری از شپشک زدن ، آن را با نمک مخلوط کنید.
  2. به دور از افتاب و رطوبت نگه دارید.
  3. در جاهای مرطوب برنج را در پارچه های ضخیم نگه دارید.
  4. اگر برنج شپشک زد آن را در سایه پهن کنید تا شپش ها بروند بعد به برنج نمک زده و در جای خشک نگه دارید.


روغن :

  1. روغن را هیچ گاه در ظروف شیشه ای روشن قرار ندهید.از ظروف مات استفاده کنید.
  2. در هنگام سرخ کردن غذا روغن ذرت یا روغن زیتون تصفیه شده استفاده کنید چون در درجه حرارت بالا مقاوم اند
ادامه مطلب ...

تست هوش

تست هوش Fun Club



اگر از جمله افراد باهوش هستید بگویید اشبتاه کجاست؟

123456789

123456789

123456789

یعنی حالا شما ســـعی کردید اشتباه ارقام را پیدا کنید؟ 

کلمه ی (اشبتاه) اشتباه است.

بهتر نیست به اول اتبدایی برگردیم!

حتی کلمه اول اتــــــبدایی هم اشتباهه!  ادامه مطلب ...

تست هوش

تست هوش  Fun Club



خوب دقت کن سوال هارو هم تا جواب ندادی پاسخ ها رو نگاه نکن! 



1-چه کسی 1/6 انسان هارا کشت؟


2- اگر2 سیب از 3 سیب بردارید چند سیب دارید؟


3-دکتر به شما 3قرص میدهد و میگوید هر نیم ساعت یک بار یکی را بخور چه قدر طول میکشد تا قرص ها تمام شوند؟


4-حلزونی دور یک زمین فوتبال را در جهت عقربه های ساعت در 1/5 ساعت می پـــیماید اما در خلاف جهت عقربه های ساعت در 90 دقیقه ان را می پیماید علت چیست؟


5-در یک هلی کوپتر 3 نفر بودند که یکی از انها مهندسی انرژی هسته ای و دومی مهندسی صنایع غذایی و اخری دکترای پزشکی را دارا بود.هلی کوپتر در معرض سقوط قرار می گیرد.خلبان می گوید برای نجات جانمان باید یکی از شما پایین بپرد.

کدام یک باید بپرد؟

 

  ادامه مطلب ...

داستان کوتاه قضاوت

داستان قضاوت Fun Club



زنی برای صرف وقت در فرودگاه رفت یک مجله و یک بسته بسکویت خرید.رفت روی یک صندلی نشست و برای انتظار آمدن هواپیما شروع کرد به مجله خواندن.

سپس یک مرد امد کنار او نشست.زن شروع کرد به بسکویت خوردن.زن دست دراز کرد و یک بسکویت را برداشت و خورد.مرد هم بلافاصله یک بسکویت برداشت وخورد.

زن عصبانی شد و در دلش گفت:این مرد به چه جراتی بدون اجازه از بیسکویت های من می خورد؟ 

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه مرد فقیر

داستان مرد فقیر  Fun Club


مردی بسیار تنگدست و عیالوار روزی از فقر و تنگ دستی به ستوه امده بود تا اینکه زنش به او گفت :((تو باید به کار تجارت و فروش اجناس کمیاب بپردازی.))

مرد پذیرفت و شروع کرد به تجارت. پس از چندی بسیار ثروتمند شد به قدری که با سلطان برابری می کرد.یک روز به زنش گفت:((من می خواهم با دختر شاه ازدواج کنم.))

زنش ناراحت شد اما حرفی نزد.

پس از چندی مرد زن اولش را به کلی فراوش کرده بود و تمام وقتش را با زن دومش می گذراند.

تا این که...  ادامه مطلب ...

حکایت کمک به دیگران

داستان کمک به دیگران Fun Club


موشی در خانه ی صاحب مزرعه تله موش دید! مرغ و گوسفند و گاو را خبر کرد.همه گفتند تله موش مشکل توست و به ما ربطی ندارد!

چند روز بعد:ماری در تله افتاد و زن مزرعه دار را گزید! 

ادامه مطلب ...

حکایت پادشاه

حکایت پندآموز پادشاه  Fun Club



روزی انگشت دست پادشاه قطع شد.وزیرش به او گفت حکمتی دارد.پادشاه عصبانی شد و او را به زندان انداخت.روز بعد پادشاه در جنگل اسیر گروهی سرخپوست شد که می خواستند او را قربانی کنند  ادامه مطلب ...

جملات ادبی 2

جملات پندآموز ادبی Fun Cub




1)لامارتین شاعر فرانسوی می گوید:تو را دوست دارم بدون آنکه علتش را بدانم چونکه محبتی که علت داشته باشد یا احترام است یا ریا!


2)آدم ها چه قدر بی کس اند وقتی می خواهند کسی را فراموش کنند, بیشتر بهش فکر میکنند.


3)خدا همان است که ما می خواهیم.کاش ما هم همان بودیم که خدا می خواست.


4)هر روز قطاری از حادثه ها در ایستگاه زندگی سوت میکشد.دستی تکان بدهیم!


5)در کوچه ای بن بست راهی به اسمان هست پرواز بیاموز.

  ادامه مطلب ...